خلاصه داستان: میکی بارنز که از نظر مالی فقیر است میخواهد از زمین خارج شود، و به عنوان یک کارگر یکبارمصرف (expendable) خود را ثبتنام میکند تا در مستعمره انسانها «نیفلهایم»، کار کند. به عنوان یک فرد یکبارمصرف، میکی چندین مأموریت خطرناک را انجام میدهد که انتظار نمیرود در آن زنده بماند و هر بار که میمیرد، بدن جدیدی بازسازی میشود. در طی یکی از این ماموریتها، یکی از کلونهای او به نام «میکی ۱۷» به اشتباه تصور میشود که مرده است و زودتر از موعد جایگزین میشود. میکی ۱۷ راه بازگشت به مستعمره را پیدا میکند و با جایگزین خود یعنی «میکی ۱۸» ملاقات میکند. بر اساس قوانین مستعمره، تنها یک کلون از یک فرد یکبارمصرف اجازه است که در یک زمان وجود داشته باشد، و اگر میکی ۱۷ کشف شود، هم او و هم میکی ۱۸ نابود میشوند. هر دو نسخه قبلی و فعلی میکی بارنز باید با ماهیت یکبارمصرفبودن دست و پنجه نرم کنند و با رهبران سرکوبگر حاکم بر مستعمره مبارزه کنند.